یاسی جونیاسی جون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

یاسی، گل بهاری

دیگه، دیگه!

یکی از بازی هایی که یاسی جدیداً بسیار بهش علاقمند شده اینه که ییاد کمی آب از من بگیره بعد بره اون آب رو  تو یه ظرف دیگه بریزه و دوباره برش گردونده تو همون ظرف اول و انقدررر این کار رو ادامه بده که در جریان این نقل و انتقالات کل آب به خورد فرش بره! و تازه بعدش دوباره یا گاهی چند باره بیاد و هی آب بخواد و با ظرف های مختلف این بازی رو انجام بده حتی گاهی از آب خوردنش میزنه واسه این بازی!   این روزها کلمه "دیگه" در جملاتی که یاسی میگه حضور پر رنگی داره، تقریباً هر جمله ای که میگه یه "دیگه" هم توش هست. مثلاً: "آب میخوام دیگه"، "بیا دیگه" و ... خلاصه تو هر جمله ای یه جوری این "دیگه&q...
24 بهمن 1393

گوشواره!

  اپیزود اول: یاسی: مامان گوشوار داره. بابای یاسی: شما هم گوشوار داری. یاسی: بابا گوشوار نداره. واسش گوشوار بخریم!   اپیزود دوم: مادر جون یاسی: یاسی خوش به حالت، تو گوشوار داری من ندارم. یاسی: تو انگشتر داری، من ندارم!!!  
14 بهمن 1393

زندگی جدید!

از قبل اینکه یاسی به دنیا بیاد تا همین الان قرار بود یه کاری جور بشه که برم سر کار. حتی تا چند روز قبل اینکه یاسی به دنیا بیاد کلی واسه به دست آوردن این کار، دوندگی می کردم، هر چند روز در میون مدرک میبردم از جاهای مختلف پیگیری می کردم و همش دعا می کردم که جور بشه ... اون زمان با خودم فکر می کردم کافیه بچه ده روزش بشه اون وقته که میشه آدم اون رو پیش کسی بذاره و بره دنبال کارهاش ... اما درست بعد از به دنیا اومدن یاسی نظرم راجع به تمام اونچه قبل از اون در مورد بچه ها تو فکرم بود، عوض شد. از همون موقع هر روز دعا کردم شروع به کارم عقب و عقب تر بیفته تا زمانی که یاسی بزرگ بشه حداقل سه سالش بشه. عقب افتاد اما نه تا سه سالگی یاسی بلکه تا سه ماه ق...
10 بهمن 1393

تا آسمون!

بعد از ظهر واسه یاسی ماست ریختم که بخوره دیدم همشو داره می ریزه رو بلوزش! چون از دیروز پشت هم چند تا از بلوزاش رو کثیف کرده بود، بهش گفتم: یاسی جون اگه این بلوزم کثیف کنی دیگه بلوز نداریا! اونوقت میخوای چی بپوشی؟ یاسی بعد از اندکی تفکر : سوشِرت بپوشم!!! (سوئی شرت بپوشم!) تو سینی آرد ریختم بهش دادم بازی کنه یه کمی که بازی کرد، کل آرد سینی رو خالی کرد رو گلیم آشپزخونه! بعدش سعی کرد با دست دوباره جمع کنه و بریزه تو سینی اما اینطوری فقط یه خورده رو تونست جمع کنه. بعدش هی دست کشید رو آرد مثلاً اینجوری پاکش کنه! بعدشم که دید کاری از دستش بر نمیاد، رو به من گفت: "جارو برقی کن!" موقع غذا خوردن گاهی بهش میگم یاسی غذا تو بخور ...
4 بهمن 1393
1